احمد مسجدجامعي* نميدانم آيا آيت قاسمپور از خاطرات فراوان او چيزي را ضبط كرده يا خير؟ او گفتنيهاي بسياري داشت. دوست داشت حرفهايش شنيده شود. درد دلهاي تنهاييش شنيدنيتر بود. تابلوي دو طفلان مسلم قوللر آقاسي را سالها پيش از او خريده بود به قيمت 700تومان. آن را در طبقه بالاي خانه گالرياش روي زمين پهن كرده بود و هر روز و هر شب به ديدارش ميرفت و به قول خودش گاهي در كنار آن خوابش ميربود. يكي از مجموعهداران براي خريد اين اثر مبلغ زيادي به او داد تا تابلو را در اختيار داشته باشد اما نيمه شب همان روز چكهاي تضميني را پس فرستاد و تابلويش را نگه داشت. اين اواخر، در اوج تنهايي، از گم شدن و آسيب ديدن اين تابلو نگران شده بود و آن را نزد يكي از دوستانش به امانت سپرده بود. او همراه بهجت صدر و ايران درودي از نخستين زنان پيشرو هنر مدرن در ايران بودند كه در اوايل دهه 80 در موزه هنرهاي معاصر تهران نمايشگاهي مشترك برگزار كردند و كتابي با همين عنوان به چاپ رسيد. از بين كارهايش سه تابلو را جدا ميكرد و آن را بيان و فهم بيواسطه خودش از هستي ميدانست. اناالحق، علي و يكي ديگر زمينه پوستري شد كه آخرين نمايشگاه انفرادياش را در فرهنگستان هنر با آن برگزار كرد. خانم منصوره حسيني هنرمندي پيشرو، پيشگام و پيشكسوت بود. عمري را در كنار نقاشي گذرانيد و دورههاي مختلفي را تجربه كرد. او از بنيانگذاران خط – نقاشي به شمار ميرفت. هر چند از خوشنويسي آغاز كرد و به خوشنويسي هم نپرداخت اما از خط به عنوان عنصري بصري در نقاشيهايش بهره برد. او توانست با حركت رنگ به صورت موجهايي متوالي و تنيده درهم تركيبهاي بسيار زيبايي بيافريند كه در آن همنشيني رنگ و نور جلوهاي ويژه و يگانه به آثارش ميبخشيد و از دل آنها كلماتي را كشف ميكرد. آثار نخست او در زمينه بيان مفاهيم اجتماعي در شكلي مدرن و نوگرايانه است كه برخي از آنها را براي خود نگه داشته بود. بخش ديگر آثارش اختصاص به طبيعت داشت كه مشهورترين آنها مجموعه آفتابگردان اوست، هر چند برخي از اين گونه آثار هنرياش شاخصتر است. او نهايتا به حوزه خط – نقاشي پيوست و تا پايان راه آن را ادامه داد. كارهاي حجمي و سفالين و تجربيات ويژهاش از به كارگيري لعاب در سفال هم بخشي ديگر از تجربه هنري اوست كه شناخته شده است. در بين كارهايش نوعي ذوق بازيگوشانه هم ديده ميشود و گاهي به كارهاي مستقلي و با مزهاي منجر ميشد نمونه آنها اثري است كه با گالشهاي «سهراب سپهري» پديد آورده بود. او منتقد هنري هم بود و دستي در روزنامهنگاري داشت، هر چند آن را پي نگرفت و از آن تجربه چندان دلخوش نبود. در سالهاي دهه 40 در روزنامههاي مهم آن روزگار مطلب مينوشت. دل نوشتهاي را هم به پايان برد و به چاپ رسانيد: پوتين گلي. خانه مسكونياش بزرگ و معمارانه بود و طراحياش را خود بر عهده داشت. كاركرد مسكوني مانع از آن نشده بود كه طبقهاي به گالري اختصاص يابد. بسياري از هنرمندان بنام و به ويژه جوانان با استعداد، سالها ميهمان اين خانه و گالري بودهاند؛ همانجايي كه در پي آن بود تا به يك خانه – موزه تبديلش كند و براي اين كار هم مقدمات را فراهم آورده بود. هم خانه و هم دهها اثر گرانقدري كه حاصل عمر، تجربه، دانش، روابط اجتماعي و دوستيهايش بود. نميدانم متولي اهل هنر كجاست؟ چندي پيش رونوشت نامهاي مشترك از دو هنرمند برجسته و شناخته شده در رشتههاي موسيقي و سينما را ديدم كه به يكي از مديران ارشد شهري نوشته بودند و در آن تقاضا داشتند كه مجوز يك باب مغازه اغذيهفروشي به آنها داده شود اما انگار كه از اين درخواست كراهت داشتند زيرا در پايان نامه با تلخي تمام آورده بودند فعلا براي گذران زندگي راهي جز اين نميشناسند و تاكيد داشتند كه چراغ هنر، به ويژه هنر فاخر، سوسو ميزند. نميدانم كارهاي خانه – موزه آقاي بازيگر، «استاد عزتالله انتظامي» پس از آن همه هياهوي رسانهاي به كجا كشيد؟ بنياد ايران درودي در چه شرايطي است؟ «استاد محمد» چه حالي دارد؟ اينها كساني هستند كه از كسي چيزي نميخواهند بلكه در پي افزودن به سرمايه مادي و معنوي فرهنگ و هنر اين كشورند و آورده آنها تمامي دانش، تجربه و اندوختههاي آنهاست؛ كساني كه يك فرد نيستند بلكه عصاره هنر يك نسلاند. خانم منصوره حسيني نه تنها با همه تلاش و تدبيرش نتوانست خانهگرانقيمت و آثار ماندگارش را وقف هنر و هنرمندان كند، بلكه در شرايطي دشوار اين جهان را وداع گفت. او از معدود اعضاي پيوسته – و نه وابسته – فرهنگستان هنر بود ولي ميگفت حمايتهايشان را قطع كردهاند و از اين رو امكان بستري شدن در بيمارستان يا گرفتن سرويسهاي خدمات درماني برايش دشوار بود و در عين بيماري و كهولت به تنهايي در همان خانه – گالري – موزه زندگي ميكرد. او به تنهايي انس داشت و نوآوريهايش از همين خلوتگزينيها هم بود، اما غريب نبود ولي در شهر خود، غريبانه جان داد و نشانههاي پيكر بيجان او پس از روزها يافته شد. ياد تابلوي آخرش ميافتم كه به رغم بيماري و دشواري، در ابعادي بزرگ و با چه شور و شوقي آن را به پايان برد و نامش را محمد(ص) گذاشت؛ شايد ميدانست سفرش نزديك است.

نظرات